انقلابت گرفته جهان را(حرف همه نسل سومی ها)


14 خرداد است روزی که در تاریخ انقلاب اسلامی تا ابد باقی است .روز عروج امامی که حتی هزاران چون من که ندیدنش، بهش دل بستند و هنوز افکارش را در دل ها و قلب ها و ذهن هاشان پرورش میدهند. امامی که با دست روح الهی اش نهال انقلاب را غرس کرد، درخت گاهی دچار آفات شد خودش چون یک پدر، پسر را تربیت کرد و درخت به ثمر نشست. میوه داد، نتیجه داد، شاخ و برگ هایش بزرگ و بزرگ شدند تا این که حتی پای از قلمرو خود نیز فراتر گذاشتند اما هنگامی این اتفاق افتاد که دیگر آن پدر دلسوز پرکشیده بود. آن زمانی که وقتی جهان اسلام شنید پدر مهربان پرکشیده نه تنها در ایران بلکه در دیگر کشورها نیز سوگ و ماتم بلند شد. اما این زخم التیام یافت همان روز. فرزند پدر جای مراد و امامش را برای مرابقت از نهال بزرگ شده گرفت و او نیز ادامه داد، دوباره افات و سموم و جانوران موزی حمله آوردند ولی دوباره این رهبر ومحافظ جدید بود که با اقتدار مشکلات را یکی یکی حل کرد و درخت دوباره بزرگ و بزرگ تر شد ، میوه هایش بیشتر و بیشتر شد و باز تششع سبزی برگهای درخت که از ریشه وبدنه آن ( شما بخوانید تعالیم اسلام) نشعت گرفته بود ببیشتر و بیشتر بر جهان اسلام سایه افکند. اما سایه ای که با خود نور و روشنایی همراه داشت .... خلاصه پیر ما رفت بعضی ها خوشحال شدند که دوام طولانی نداشت اما این روزها مدیریت و رهبری آقا سید علی بدجوری خیلی ها رو عصبانی و ناراحت کرده، فرزند پدر، به آموزه های امامش عمل کرد و امروز انقلابش را در اکثر کشورهای اسلامی پرورش داده و ندایش به جهان سلطه لرزه انداخته است.

روزهایی ما نسل سومی ها قصه میخوردیم که چرا ما چون علی اکبرهای خمینی دلش را شاد نکردیم، چرا در رکابش جان و مال و آبرو ندادیم. اما فتنه88 اتفاق افتاد، جهاد کردیم، تا آن جا که فرمانده مان آمد و گفت از جوانان راضی است و به خود بالدیم، فخر فروشی کردیم. تازه به غرور هم متهم شدیم! ... خلاصه امروز امامی در دلهای ما جاریست که جمع آقا روح الله و سید علی است. امامی که هنوز تفکراتش پنهان است، حتی گاهی در بین خودی ها. یادش بخیر دو سه سال پیش صداو سیما یه تیکه از اقتدار و مدیریت امام خمینی را در مقابل دشمنان و کسانی که با انقلاب زاویه میگرفت نشون داد، ما نسل سومی ها که خیلی حال کردیم ولی اونایی دارن نون اسمش رو میخورن کپ کردن! این چه امامی است شما به نمایش گذاشتید؟! خلاصه نمیدونم چرا نزدیکای 14 خرداد که میشه خاطرات فتنه 88 زنده میشه!

امام*رهبری*بر عهد روح الهیم*بیداری اسلامی*14خرداد*امام شهیدان*میثم مطیعی

وقتی یاد حواشی و نکات فتنه 88 می افتم، برای آینده خودم نگران میشم، چقدر از این آدم هایی که امام و دیده بودند و ما زیر علمشون چقدر سینه زده بودیم، رفتند که رفتند، هنوزم فکر میکنند که هستند ولی به امام حاضر اقتدا نکردند. شنیدی میگن مثلاً طرف 4 امامیه، اون یکی 7 امامیه؟ ولی فقط 12 امامی قبوله، درست؟ چرا چون دوازدهمی هستش چون به امام حاضر اقتدا کردیم به حقیم ولاغیر.

وقتی به این دسته از آدم ها نگاه میکنم تنها دلیل رفتنشون را فرد را ملاک قرار دادن میبینم، دوباره داره انتخابات میشه. شاید بعضی ها باشن که این دفعه اونا هم برن. یا همونایی که قبلاً(فتنه 88) رفتن دارن ما رو مسخره میکنن که دیدید به اونی که دل بستید ( به کسی که رای دادید) به کجا رسید؟ میبینی ؟ هنوز نمیفهمند فقط باید به ولی دل بست. باید مطیع و دلداده رهبر بود نه کسی دیگر. میبینی هنوز براشون سخته که کسی که یک روز قبلوش داشتن شاید اشنباه کنه.......

همه این ها به منم بر میگرده، نکنه یک روز به یکی غیر از ولی و رهبر دل ببندم، نکه منم کم بیارم خدا؟ نکه معیارم بجای آرمان و مکب بشه خود فرد؟ باز هم خلاصه اگه میبینید جملات ادبی بالا رسید به درد و دل های این جا بفهمید واقعاً بعضی وقت ها میترسم. بابا هنوز طرف برای امام حسین روضه میگیره؛ امام حسینی که به قول امام تمام قیامش و عاشوراش سیاسیت.... خوب من نترسم؟ تازه بعضی وقت ها میگن نکنه من دارم اشتباه میرم ؟  و دوباره این جاست که حرف ها و راهبرد های رهبر میاد مسیر و نشون میده.

به نقل از وبلاگ:
صف گفتمان مقاومت

کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من ؟!


افسران - کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من ؟!
گرفته بوی تو را خلوت شبانی من



کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من



غزل برای تو سر می برم عزیز ترین



اگر شبانه بیایی به میهمانی من



چنین که بوی تنت در رواق ها جاری ست



چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟!



عجب حکایت تلخی ست ناامید شدن



شما کجا و من و چادر شبانی من



در این تغزل کوچک سرودمت ای خوب !



خدا کند که بخندی به ناتوانی من



به پای بوس تو آیینه دست چین کردم



کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من ؟!



(سعید بیابانکی)

قانون محدودیت فرزند برای مسلمانان میانمار



افسران - قانون محدودیت فرزند برای مسلمانان میانمار
  دولت میانمار با هدف کنترل جمعیت مسلمانان این کشور، قانونی تبعیض آمیزی را علیه مسلمانان تصویب کرد.

به گزارش مصاف به نقل از جهان به نقل از مهر، مقامات کشور میانمار در قسمتهای غربی این کشور قانون محدودیت داشتن دو فرزند را برای مسلمانان وضع کرده اند.

این قانون از سوی کمیسیون خانواده میانمار به تصویب رسیده است.

قانون محدودیت داشتن تنها دو فرزند که از سوی کمیته خانواده کشور میانمار به تصویب رسیده فقط در مورد مسلمانان این کشور اجرا می شود و بودایی های ساکن در مناطق غربی این کشور را شامل نخواهد شد.

بر اساس این گزارش، تصویب این قانون غیر معمول و تبعیض آمیز در میانمار، این کشور را به تنها کشوری در دنیا تبدیل می کند که چنین محدودیتی را به یک گروه مذهبی تحمیل کرده است.

یک خواهر و برادر بی نظیر


شجاعتى نظیر حسین (ع )

 شجاعت حسین (ع ) در خواهرش زینب (س ) هم بود؛ یا زینب (س ) هم در مقام شجاعت قطع نظر از جهت امامت ، كمى از حسین (ع ) ندارد قوت قلبش به بركت اتصالش به مبداء تعالى راستى محیرالعقول است .

شیخ شوشترى مى فرماید: اگر حسین (ع ) در صحنه كربلا یك میدان داشت ، مجلله زینب (س ) دو میدان نبرد داشت : میدان نبرد اولش ‍ مجلس ابن زیاد، و دومى مجلس یزید پلید.

اما تفاوت هایى كه از حیث ظهور دارد، نبرد حسین (ع ) با لباسى كه از پیغمبر به او رسیده بود، عمامه پیغمبر بر سر و جبه او به دوش ، نیزه به همراه و شمشیر به دستش سوار بر مركب رسول خدا (ص ) گردید با عزت و شهامت وارد نبرد مشركین گردید تا شهید شد.

گذشتن از راحتى

 كسى كه پس از دستگاه سلطنتى ، دستگاه او است ، كمال وسایل موجود به بهترین وجهى برایش مهیا است ، غلامها و كنیزها و وسایل راحتى ، غرض زینب در چنین خانه اى زندگى مى كند كه هیچ كسرى ندارد ناگهان مى بیند حسین (ع ) مى خواهد حركت كند تمام خوشى ها و راحتى ها را رها مى كند و خود را در دریاى ناراحتى ها و ناملایمات مى افكند این ، چه زهدى است ؟ سبحان الله ! واقعا حیرت آور است .

اگر جریان را نمى دانست ، مهم نبود، لیكن از همان شب 28 رجب كه به اتفاق برادرش با ترس و هراس ‍ از مدینه فرار كرده به سمت مكه حركت نمودند، براى آنچه جدش ‍ رسول خدا (ص ) و پدر و مادرش گزارش داده بودند از مصیبتها آماده شد.

خلاصه ، با علم به این معنى ، و یقین به این كه در بلاهاى سخت سخت مى رود،: براى مثل زینبى كه دختر سلطان حقیقى و ظاهرى و همسر عبدالله است برود در یك دستگاهى كه آخرش اسیرى است ، آواره بیابانها و زحمت مسافرتها گردد؟ 

آرامش كنار برادر

 محبت و علاقه زینب (س ) از همان دوران كودكى ، به امام حسین (ع ) به قدرى سرشار بود، كه نمى توان آن را وصف كرد. او همواره مى خواست در كنار برادرش حسین (ع ) باشد و رخسار زیباى حسین (ع ) را بنگرد، با او انس و الفت داشته باشد. این محبت عجیب و سرشار از مهر و خلوص ، موجب تعجب حضرت زهرا (س ) شد، راز آن را نمى دانست ، تا آنكه روزى این موضوع را با پدرش در میان گذاشت و پرسید:

(( پدرجان ! از محبتى كه میان زینب (س ) و حسین (ع ) است ، شگفت زده شده ام ، به طورى كه زینب (س ) لحظه اى بدون دیدار حسین (ع ) قرار ندارد، اگر ساعتى بوى حسین (ع ) را استشمام نكند جانش به لب مى رسد. ))

پیامبر (ص ) با شنیدن این سخن ، دگرگون شد و اشك از چشمانش ‍ سرازیر گشت و آهى از سینه پرسوزش بر كشید و خطاب به دخترش زهرا(س ) فرمود: (( اى نور چشمم ! این دختر همراه حسین (ع ) به كربلا مى رود، در رنجها و سختیهاى مصایب حسین (ع ) شریك خواهد بود. ))

درجه محبت زینب به حسین (ع )

 به نوشته بعضى مورخان ، درجه محبت زینب (س ) به امام حسین (ع ) به گونه اى بود كه هر روز چند بار به دیدار حسین (ع ) مى پرداخت ، سپس نماز مى خواند. در روز عاشورا دو نوجوانش ‍ محمد و عون را نزد حسین (ع ) آورد و عرض كرد:

(( جدم ابراهیم خلیل (ع ) از درگاه خدا قربانى را قبول فرمود، تو نیز این قربانى را از من بپذیر، اگر چنین نبود كه جهاد و جنگ براى زنان روا نیست ، در هر لحظه هزار جان فداى جانان مى كردم ، هر ساعت هزار شهادت را مى طلبیدم .

نگاه به حسین (ع )

 علامه جزایرى در كتاب (( الخصائص الزینبیه ))مى نویسد:

وقتى كه حضرت زینب (س ) شیر خواه و در گهواره بود، هر گاه برادرش حسین (ع ) از نظر او غایب مى شد، گریه مى كرد و بى قرارى مى نمود. هنگامى كه دیده اش به جمال دل آراى حسین (ع ) مى افتاد، خوشحال و خندان مى شد. وقتى كه بزرگ شد، هنگام نماز قبل از اقامه ،

نخست به چهره حسین (ع ) نگاه مى كرد و بعد نماز مى خواند

علاقه به امام حسین (ع )

 محبت و دوستى زینب كبرى (س ) به امام حسین (ع ) آن چنان بود كه خواهرانش این گونه نبودند. گفته اند: این محبت و دوستى زینب (س ) از ایام و روزگار طفولیت و كودكى وى بوده ، به طورى كه آرام نمى گرفت ، مگر در پهلوى امام حسین (ع ) و علیا حضرت فاطمه (س ) رسول خدا (ص ) را از آن آگاه ساخت .

رسول خدا (ص ) گریه كرد و فاطمه (س ) را از مصایب و اندوه ها و گرفتارى زینب (س ) آگاه نمود.

احترام امام حسین (ع ) به زینب

 در اخبار آمده كه هر گاه حضرت زینب به دیدار برادرش امام حسین (ع ) مى آمد، حضرت به احترام او جلو پایش حركت مى كرد و سر پا مى ایستاد و او را در جاى خود مى نشاند به راستى كه این خود مقام عظیمى است كه آن حضرت در نزد برادرش داشت ، همان گونه كه او امین و امانتدار پدر، نسبت به هدایاى الهى بود.

بزرگداشت زینب (س )

 علامه و مرد بسیار دانا سید جعفر، از خویشاوندان بحرالعلوم طباطبایى ، در كتاب تحفه العالم چنین مى نویسد:

در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شاءن و بزرگى حال و چگونگى او بس است آنچه در برخى از اخبار رسیده ، به اینكه زینب (س ) نزد امام حسین (ع ) در آمد و آن حضرت قرآن مى خواند، پس حضرت (چون دید زینب آمد) قرآن را بر زمین نهاد و براى اجلال و تعظیم و بزرگ داشتن او بر پاى ایستاد. (45)

شرط ازدواج زینب (س )

 و گفته اند: حضرت امیرالمؤ منین (ع ) هنگامى كه زینب (س ) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزویج كرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زینب خواست با برادرش حضرت امام حسن (ع ) سفر رود، او را از آن منع نكرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسین (ع) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذیرفت و عبدالله ماءیوس و نومید گردید، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد كه به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و كارزار نمایند.چ

و هنگامى كه حضرت امام حسین (ع) روانه كوفه شد، هر كس او را ملاقات و دیدار مى نمود، از مردم كوفه و مكر و فریب ایشان او را مى ترسانید.

حضرت امام حسین (ع ) مى فرمود:

ایم الله لتقتلنى الفئه ، و لیسلطن علیهم من یذلهم ؛ به خدا سوگند هر آینه گروه ستمگران مرا مى كشند، و خدا كسى را كه آنان را ذلیل و خوار گرداند، بر ایشان مسلط و چیره نماید. (46)

سخنرانى بین حسن و حسین (ع)

 از امورى كه بیانگر اوج مقام ارجمند زینب (س ) است ، اینكه امام حسن مجتبى (ع ) در شاءن او خطاب به او فرمود:

تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى . در این راستا به روایت زیر توجه كنید:

روزى حضرت زینب (س ) در محضر دو برادرش ، حسن و حسین (ع ) نشسته بود، و آنها درباره بعضى از گفتار رسول خدا (ص ) با هم گفت و گو مى كردند. زینب (س ) به آنها عرض كرد: شنیدم در گفتار خود مى گفتید رسول خدا (ص ) فرمود:

الحلال بین و الحرام بین شبهات لا یعلمهن كثیر من الناس ... ؛ بعضى از امور حلال آشكار است و بعضى حرام آشكار، ولى بعضى شبهه ناك است كه بسیارى از مردم حكم آن را نمى دانند و تشخیص نمى دهند. آن گاه زینب (س ) چنین شرح داد: هر كس از امور مشتبه پرهیز كند، دین و آبرویش را از انحراف حفظ مى كند و هر كس كه مرتكب امور شبهه ناك شد، پایش به سوى حرام مى لغزد، مانند چوپانى كه گوسفندانش را در نزدیك پرتگاهى عبور مى دهد، قطعا احتمال سقوط آن گوسفندان از آن پرتگاه ، بسیار است ، بدان كه هر چیزى پرتگاهى دارد، امورى را كه خداوند حرام كرده ، همان پرتگاه هستند، ارتكاب امور شبه ناك ، نزدیك به آن پرتگاه خواهد بود كه موجب سقوط خواهد شد. در هر انسانى عضوى وجود دارد كه اگر صالح شود، موجب صالح شدن سایر اعضا است و اگر فاسد شود، باعث فاسد شدن سایر اعضا مى گردد.

آن عضو قلب است . اى برادرانم ! (حسن و حسین ) آیا از پیامبر (ص ) كه به تاءدیب الهى ادب شده ، شنیده اید كه فرمود:

ادبنى ربى و احسن تاءدیبى ؛ خداوند مرا تاءدیب نمود و نیكو ادب كرد؟ حلال آن است كه خداوند آن را حلال نموده ، قرآن آن را بیان كرده و پیامبر (ص ) آن را توضیح داده است ، مانند: حلال بودن خرید و فروش ، اقامه نماز در وقتش ، اداى زكات ، انجام روزه ماه رمضان و حج براى مستطیع ، و ترك دروغ ، نفاق و خیانت و مانند: امر به معروف و نهى از منكر. حرام آن است كه خداوند آن را حرام كرده ، و در قرآن بیان نموده است و به طور كلى حرام نقیض حلال است .

امام امور شبهه ناك ، امورى است كه نه حلال بودن آن را مى دانیم و نه حرام بودن آن را، انسان با ایمانى كه نه حلال بودن چیزى را مى داند و نه حرام بودن آن را، اگر سعادت دنیا و آخرت را مى طلبید، باید هیچ گاه به دنبال چیزى كه آخرش مشتبه است نرود، واجبات الهى را انجام دهد و محرمات او را ترك نماید و از شبهه ها پرهیز كند، در این صورت قطعا رستگار شود، و گرنه پایش به سوى حرام بلغزد و سرانجام در میان حرام بیفتد.

هنگامى كه گفتار زینب كبرى (س ) به این جا رسید، امام حسن (ع ) به زینب (س ) رو كرد و فرمود: خداوند به كمالات تو بیفزاید، آرى همان گونه است كه مى گویى ، انك حقا من شجره النبوه و من معدن الرساله ؛ حقا كه تو از درخت نبوت و از معدن رسالت هستى . یعنى گفتار و روش و منش تو، از مركز نبوت و مخزن رسالت پیامبر اسلام (ص ) نشاءت مى گیرد.

 

سؤ ال و جواب برادر و خواهر

 روزى جناب زینب (س ) از برادر بزرگوار خود امام حسین (ع ) چند مطلب پرسید كه در ذیل مى خوانید:

حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم ؟

حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت مى رسم .

حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است ؟

حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آتش به روى حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.

حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زكریا؟

حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زكریا را دفن كردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار مى دهند.

حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیى چگونه است ؟

حضرت امام حسین : اى خواهرم ! اگر چه سر یحیى را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نكردند، ولى اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند كرد.

حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است ؟

حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زخمهاى ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهاى من خوب نخواهد شد.

من از حسین جدا نمى شوم

حضرت زینب كبرى (س ) از سوم شعبان سال 60 هجرى در مكه بود. چون سربازان یزید مى خواستند در مكه و در حرم امن الهى امام حسین (ع ) را مخفیانه بكشند، لذا امام روز ترویه كه روز هشتم ذى الحجه است ، مكه را به سوى عراق ترك كرد. زینب (س ) نیز در این كاروان حضور داشت .

ابن عباس گفت : یا حسین ! اگر خود مجبور به رفتن هستى ، زنان را با خود همراه مبر.

زینب (س ) چون این سخن را شنید، سر از كجاوه بیرون كرد و گفت : ابن عباس ! مى خواهى مرا از برادرم حسین جدا كنى ؟! هرگز.

یا زینب!


یا زینب!

افسران - یا زینب!
یک سال و نیم بعد تو سوخت جان زینبتَ! یا حسین!

از امانت تا امين


نيمه شب بود. شما از بستر برخاستيد. به ستاره‏ها نگاه كرديد. رو به «نوف بكّالى» كه شما را در ميان تاريكى مى‏نگريست، فرموديد: «اى نوف! خوابيده‏اى يا بيدارى؟»
نوف گفت: «يا اميرالمؤمنين! بيدارم.»
شما فرموديد: «نوف! خوشا به حال پارسايان دنيا كه به آن دل‏نبسته‏اند! آنان كه زمين را فرش و خاك را بستر و آب آن را شربت‏گواراى خويش قرارداده‏اند. قرآن را پيراهن و دعا را جامه خود گردانده و شبيه برادرم عيسى(ع)، دنيا را از خود جدا كرده‏اند.»(1)
آقاى من! به اين مى‏انديشم كه امشب چه سكوت عميقى به روى زمين پهن‏شده و چه فرياد وسيعى از سينه زمان مى‏جوشد. ملائك را نگاه‏مى‏كنم كه چه‏قدر مضطربانه، فوج فوج از آسمان نازل مى‏شوند. شما شأنِ نزول ملائكه‏ايد. چه بهانه‏اى بهتر از اين براى نزول فرشتگان؟ كه‏زمين امشب قرآن ناطق خود را به آسمان فرستاده است. زمين امشب خالى شده. بايست قرآن نازل شود و گرنه خلق نابود مى‏شوند.
مولا! امشب شيعه از درد فراق به خود مى‏پيچد. به خدا درست فرموده‏ايد: «اگر كوهى مرا دوست داشته باشد، تكّه تكّه شده، فرو مى‏ريزد.» وحَقّا كه راست گفته‏ايد: «هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد، بايد براى پوشيدن لباس پريشانى آماده شود.»(2)
دورانى را لابه‏لاى تاريخ شما پيدا كرده‏ام كه «علاء» نزدتان از برادرش «عاصم» شكايت مى‏كرد. مى‏گفت: «عاصم گليمى پوشيده و از دنيا دورى گزيده است.»
او را احضار كرديد. وقتى نزدتان آمد، فرموديد: «آيا به زن و فرزندت رحم نمى‏كنى؟ آيا گمان مى‏كنى خداوند پاكيزه‏ها را حلال كرده و نمى‏خواهد از آن بهره بگيرى؟!»
عاصم گفت: «يا اميرالمؤمنين! من فقط خواستم از شما تقليد كنم. شما خودتان، لباس زبر و خشن و خوراك سخت داريد.» آنگاه شيواترين موسيقى آسمانى‏ات را چنين بر روح تاريخ نواختى: «واى بر تو! من مانند تو نيستم! زيرا پروردگارم بر پيشوايان امّت واجب كرده كه خود را بامردمان تهيدست برابر نهند؛ براى اين كه فقير و تنگدست، با ديدن حاكم خود، آرامش يابد و احساس پريشانى و نگرانى نكند.»(3)
من نيز رهبرى امّت اسلام را به دست دارم. دلم مى‏خواهد فقراى سرزمينم را پريشان و نگران نبينم. مولا جان! قربان حقّانيت شما. همين ايام، كتابى به دستم رسيد، از نويسنده‏اى غير شيعى. حصارهاى تعصّب خود را با حقيقت تو شكسته بود. او ثابت كرده بود، اهل بيت شماييد. فداى تنهايى شما! ما شيعه‏ها اين حقايق با روحمان گره خورده است و باورش در تار و پودمان پيچيده.(4) مهم اين است كه كم‏كم در تمام عالم، نورواقعيت شما، تجلّى مى‏يابد. بزودى خورشيد نهانتان هم، از مشرق ادراك طلوع خواهد كرد و بر فراز شانه پر شكوه و استوار كوهِ تشيّع خواهدنشست.
اى اميرمؤمنان! من در امتداد غيبت اين خورشيد، ماه مجلس شما بوده‏ام كه نور خويش را در اين شب ظلمانى هجران از او استمداد كرده‏ام. فرزندتان از فراسوى نظر به تشيّع مى‏نگرد و شيعه فرج او را با انتظار خويش مى‏گريد. ايران امروز، از كوفه در عصر شما، و حجاز در عهد رسول‏اللَّه بهتر است.(5) ابتداى جغرافياى ايران را كه بنگرى پر از مرزهاى سرخى است كه با نام شهيدان آذين يافته است.
هشت سال خون داديم تا مجنون بمانيم. دست‏هاى خوارج، پشت‏سرمان، مرموزانه نفوذ مى‏كرد. گاه بر سرِ ما آتش مى‏ريخت و گاه درعمق زمين دشنه مى‏كاشت. خاكستر دشمن در شهرها پيچيده بود. امّا چشمان پير روشن دلمان در امتداد جاده جمكران منزل كرده بود. «روح‏خدا»، همچنان كه در آغاز، انقلاب عشق و خون را بر پا كرده بود، تاانتهاى پيروزى پرشكوه اسلام، بدرقه‏مان كرد. امّا چيزى نگذشت، چشمان اشكبار و دل آتشين ما، او را تا بهشت مادرمان زهرا(س) غريبانه تشييع نمود.
پس از آن، امتداد تاريخ را به من سپردند. رسالت سرخى را بر شانه‏ام نهادند. درحالى‏كه تا مدّت‏ها به ياد شما مى‏گريستم. مولا! به اين مى‏انديشيدم كه شما در تمام اعصار لايق‏ترين به خلافت بوديد. چه قدر آزارتان دادند؟! چگونه حقّ مسلّم شما را گرفتند! جايتان بين ما بسيار خالى بود. ولى امّت شهيد داده ما مرا در مسير ولايت تو قرار دادند، بى‏آنكه دل زهرا(س) را بسوزانند و...
ميثم‏هاى بالغى ظهور كردند كه چندى پيش، يكى از آنان را خوارج امروز، به دار شهادت آويختند. «صيّاد شيرازى» را مى‏گويم كه شكار شمشير مغرضانه آنان شد. ابوذرهاى بسيارى را به ربذه‏هاى آتشين تبعيد كردند. به بيابان‏هاى شبهه ناك درد. به صحراهاى بى طعام. كشور را بسيار به ازدحام اندوه كشيدند. امّا مردان قريه ما، به بوى طراوت ياس، به عطر مادرم زهرا(س)، همه‏چيز را تحمّل مى‏كنند و عشق را استشمام. اگر چه عمرو عاص‏هاى بسيارى، صفّين تهاجم فرهنگى به پا مى‏كنند، امّا تاجمكران سبز است، هرگز قرآن بر سر نيزه نخواهد رفت. سخنان من، آرامشان مى‏كند. اسيران اين جنگ، بى‏هيچ جراحتى با دعاى تو و كليد ولايت تو، آزاد خواهند شد. هرچند از گوشه كنار مغرب، زنى جنگ حجاب بر پا مى‏كند، درحالى‏كه سوار بر مركب ارزش‏هاست؛ امّا يقين دارم، بسيج مدافع، هرگز تيرى به كجاوه دين نخواهد زد.
من معتقدم خود آن مركب، محمل را بر زمين خواهد انداخت. امّا دست سخاوت دين، سواره را نجات خواهد داد و به فراز راه مستقيم، خواهد برد. هر چند در صفين شبهه‏ها، آب حقيقت را بر روى ما ببندند، امّا ما جرعه‏نوشان كوثر، آن‏گاه كه با ذكر «يا على مدد!» فرات يقين را تصرّف كرديم، طراوت آن را بر دشمن خسته نيز، آزاد مى‏گذاريم.
هر چند گاهى سليقه مهمانان سفره تشيّع متفاوت است، امّا ميزبان باكرامت و آزاده زمان طبع هيچ يك را بى‏جواب نمى‏گذارد. قربان حاتم غايب از نظر! نان آزادى را در سفره دين نهاده است و تمام مسلمانانِ چشم انتظار را دعوت نموده است. مهمانانش مى‏خورند و مى‏نوشند و او تماشا مى‏كند و لبخند مى‏زند. قربان حضورش! حقّا كه بوى كرامت شما، كنار حوض كوثر را با خود دارد. اين جا روز را در نخلستان تلاش مى‏كوشند. هر چند همه با هم در رقابتند! امّا هيچ‏گاه مردى را خانه‏نشين نمى‏كنند. اينجا براى بيعت، هيچ‏گاه دست مردى را نمى‏بندند و همسرش را سيلى نمى‏زنند...
اگر چه اينجا كسى در نماز، انگشتر نمى‏دهد، امّا عيد فطر كه مى‏رسد، پس‏از يك ماه طلايى روزه و نماز، گلوبند فطريه را به گردن اطاعت مى‏آويزد.
اينجا اگر چه كسى نيمه شب، درهاى خانه يتيمان و فقرا را نمى‏كوبد و كيسه نان و خرما، هديه نمى‏كند؛ امّا جشن عاطفه‏ها، در روشنايى روز، در شهرها جارى است. صندوق صدقات، بيمه خانه تشيّع است. نبض انفاق و خمس و زكات در رگ جامعه همواره تپش دارد و خون برادرى در زمان، جارى است. اينجا بسيارى هستند كه شب و روز دنبال تو مى‏گردند تاپاسخ پرسش‏هاى خويش را دريابند. امّا بسيار جاى تو خالى است.
اينجا بسيارند جان باختگانى كه تسبيح حضرت زهرا(س) به دست مى‏گيرند و ذكر «يا على» مى‏گويند. با تمام وجود به عينيت اين كلامت مى‏انديشم و آن را به تماشا مى‏نشينم كه قرن‏ها پيش فرمودى: «ياران من امروز، در اصلاب پدران و ارحام مادرانشان هستند.»
آرى، يارانت امروز در زمين؛ در ايران، به دنيا پا نهاده‏اند.
امّا امشب، بغض سنگينى، گلوى زمين را مى‏فشارد. مى‏ترسم آتشفشان‏ها سر باز كنند. امشب در هر مسجدى، فرزندان تو ميان مردم نشسته‏اند. شال‏هاى سبز به گردن انداخته و مثل تمام زمين سياه پوشيده‏اند. قرآن بر سر نهاده‏اند. استغاثه شان «واعليّا واعليّا» است.
على جان! اين مردم را درياب! كه پس از چهارده قرن، امشب به تشييع تو آمده‏اند. همين عاشقانى كه محرّم، مَحرم قافله كربلا مى‏شوند و پا به پايشان تا فرا سوى خويش مى‏كوچند و در عزاى فرزندت، مى‏كوشند.
شب غريبى است. تمام زمين بوى تو را دارد. آقا جان! قرآن بر سرِ زمين است. از آن بالا نيم نگاهى بينداز!
امشب درياها اشك، از پلك زمين جارى است. مى‏بينى مولا؟ دوران ترقّى و تعالى دين است. امشب دعا كن، سلام زمين را به مادرم برسان و بگو براى فَرَج زمين، فرج شيعه، ظهور فرزندش، امّيد انتظارها، دعا كند؛ كه جاده‏هاى جمكران هم به ناله و استغاثه در آمده‏اند.
على جان! تا آخرين لحظه كه دستانم ملك الموت را لمس كند، پادرجاى پايت دارم. ملتمس دعايت و منتظر تماشايت كنار حوض كوثر. اى ساقى ميكده عشق!
چراغ‏هاى مسجد، خاموش است و سينه ملائك و مردم پر از جوش‏وخروش.
گوش كن! چه آهنگ غريبى است:
«الهى بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ(ع)...»

 

پی نوشت ها


1. نهج‏البلاغه، حكمت 110.
2. همان، حكمت 108.
3. همان، خطبه 200.
4. عبرت‏هاى عاشورا، قسمتى از سخنرانى مقام معظم رهبرى، آية اللَّه خامنه‏اى.
5. قسمتى از وصيت‏نامه سياسى الهى امام‏خمينى(ره).

 

تمام لذت عمرم همین است  که مولایم امیرالمومنین است


افسران - یا علــــــــی علیه السلام..

حضرت علی (ع) فرمود: اسلام معنایش تسلیم در برابر دستورات الهی و عمل به آنها می باشد.



تمام لذت عمرم همین است

که مولایم امیرالمومنین است

باباجون عاشقتم


افسران - با با جونم عاشقتم
دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته
دختر که باشی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته
مردونه ترین دستی رو که میتونی تو دستت بگیری و از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته
باید دختر باشی تا بفهمی
====================
باباجون عاشقتم

یا امام رضا! قدم نورسیده مبارک....


افسران - یا امام رضا! قدم نورسیده مبارک....
می گویند اگر از امام رضا(ع) چیزی می خواهید،ایشان را به حق فرزندشان(امام جواد(ع)) قسم دهید.
آقا جان!

تولد دردانه یتان مبارک باشد....


ایستادم میان گوهر شاد*چشم بر گنبد امام مراد

مرغ قلبم ز سینه‌ام پر زد*رفت تا دانه‌گیرد و امداد

چشمهایم شبیه ابری شد*که پر از داد بود و پر بیداد

اشکهایم دوید بر صورت*مثل آهوی خسته از فریاد

گفتم آقا گدایی آمده است*بده در راه حق به حق جواد

یا امام رضا گدایم من

شاه ملک قضا گدایم من

ای یار جفا کرده پیوند بریده


ای یار جفا کرده پیوند بریده

افسران - ای یار جفا کرده پیوند بریده
یه غزل دوست داشتنی از سعدی که انگار دست غیبی برای غروب جمعه ام از یک یادداشت قدیمی فرستاد...


ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


شیخ اجل سعدی شیراز

اعمال شبی که خدا بی بهانه می بخشد


لیله الرغائب شب امید به رحمت پروردگار شب دست های خالی که تا اوج آسمان پر می کشد و شبی که قفل دلها می شکند و باران اشک، آسمان چشمانمان را خیس می کند و لیله الرغائب هرکجا که باشی می توانی یک شبه راه صد ساله را بروی.

در هر يك از سه ماه شريف رجب ،شعبان و ماه مبارک رمضان  شبى است بسيار شريف: در ماه رجب «ليلة الرغائب» است كه شب جمعه ‏اوّل ماه باشد و در شعبان «ليلة البرات» و «ليلة الرحمه والمباركه» است كه شب نيمه آن باشد و در ماه رمضان شب قدر است كه از تمامى شب‏ها افضل و بالاتر است.

لیله الرغائب

شب جمعه اول ماه رجب را ليلة الرغائب مى‏گويند  که  اعمال بسیاری برای آن نقل شده است  که بافضیلت ترین آن  نمازی است که از پیامبر اسلام نقل شده است که موجب آمرزش گناهان می شود.
 
نماز لیله الرغائب

روز پنج‏شنبه اوّل ماه را روزه مى ‏گيرى، چون شب جمعه داخل شود مابين نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز مى ‏گزارى، هر دو ركعت به يك سلام و در هر ركعت از آن يك مرتبه حمد و سه مرتبه «إنّا أنْزَلْناهُ» و دوازده مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» مى‏خوانى و چون  از نماز فارغ شدی ، هفتاد مرتبه مى‏گويى: «اللهُمَّ صَلِّ عَلى مُحمّدٍ النبيّ الأُمّي وَعلى آلِهِ»، پس به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏گويى: «سبوح قدّوس ربُّ المَلائِكةِ والرُوح»، پس سر از سجده بر مى‏دارى و هفتاد مرتبه مى‏گويى: «رَبِّ اغْفِر وَارحَم وَتَجاوَزْ عَمّا تَعلمُ إنّك أنتَ العَليُّ الأَعْظَمُ»، پس باز به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏گويى: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ»، پس حاجت خود را مى‏طلبى كه انشاءالله  بر آورده خواهد شد .
 
پیامبر اكرم(ص) در فضیلت این نماز می فرماید: كسی كه این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می‌گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد كه از هر شدت و سختی نجات یافتی.
 
میّت می‌پرسد تو كیستی؟ به خدا سوگند كه من صورتی زیباتر از تو ندیده‌ام و كلامی شیرین تر از كلام تو نشنیده‌ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده‌ام. آن زیباروی پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نمازی هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده‌ام تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افكند.
 

پی نوشت ها:
   
۱_(مفاتیح الجنان؛وقایع الایام )

پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب


پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب

افسران - پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکماتِ کلماتِ تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحه غار حراست
خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است

همه عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانیِ دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران!
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران!

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران!

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران!

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران!

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران!

پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران!

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران!
*
بگذارید کمی از غمتان بنویسم
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم

گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب...

امام همیشه مظلوم....


افسران - پوستر : امام همیشه مظلوم


آقـای ِ خـوب ِ مـن......


آقـای ِ خـوب ِ مـن......

افسران - آقـای ِ خـوب ِ مـن......
آقـای ِ خـوب ِ مـن...... سلام میــدانم بد کــردم!! امـــــروز امــــا دلـ ـتـنـگی از هـمـیـن چـشـمـان ِ گـنـاه دیـده ام لـبـریـز شـد ... مـگر نـه اینـکه آهــــوی ِ رمیــده ی چشــمان ِ مــرا تو ضــامنی ؟! ... السلام علیک یا امام الرئوف یا علی بن موسی الرضا المرتضی

نهضت بزرگ علمى امام باقر (ع)


كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 94

نويسنده: احمد ترابى

پس از رسول خدا، ظاهرا قرآن، به عنوان منبع اصلى شناخت مسايل عقيدتى وعبادى و سياسى، در جامعه اسلامى باقى ماند، اما از آن جا كه اين منبع ژرف نياز به مفسرانى آشنا با پيام وحى داشت و دستهاى سياست، اين مفسران واقعى (اهل بيت عليهم السلام) را در جامعه منزوى ساخته بود، با گذشت زمان، نيازهاى اعتقادى و پرسشهاى عبادى و مسايل مستحدث يكى پس از ديگرى رخ نمود و كسانى كه در جامعه به عنوان عالم و محدث شناخته مى‏شدند، ناگزير بايد جوابى را براى هر پرسش و مسأله تدارك مى‏ديدند!

عدم احاطه كامل آنان بر مجموعه معارف قرآنى از يك سو، و عدم آشنايى آنان با فرهنگ ويژه وحى از سوى ديگر، سبب گرديد تا با قياس و توجيه گرى و استحسان و تكيه بر آراى شخصى و گاه احاديث بى‏ريشه و اقوال بى‏اساس، عقيده‏اى را ابراز كرده و يا فتوايى دهند.

بنابر اين، يكى از راههاى اساسى مبارزه با اين مشكل، بازگرداندن مردم به قرآن و هشدار دادن آنان نسبت به آراى ساختگى و غير مستند به وحى بود.

امام باقر (ع) در اين راستا مى‏فرمود:

هر گاه من حديث و سخنى براى شما گفتم، ريشه و مستند قرآنى آن را از من جويا شويد.سپس آن حضرت در برخى سخنانش فرمود: پيامبر (ص) از قيل و قال (بگو مگو و مشاجره) و هدر دادن و تباه ساختن اموال و پرس و جوى زياد، نهى كرده است.

به آن حضرت گفته شد: اين مطالب در كجاى قرآن آمده است؟

امام باقر (ع) فرمود: در قرآن آمده است

لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس (1)

(اين آيه دلالت مى‏كند كه بيشتر سخنان نجوايى و به درازا كشيده فاقد ارزش است، مگر سخنى كه در آن امر به انفاق يا كار نيك و يا اصلاح ميان مردم باشد) .

و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما (2)

(از اين آيه استفاده مى‏شود كه اموال را نبايد در معرض نابودى و تباهى قرارداد).

لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم (3)

(و اين آيه مى‏نماياند كه هر سؤالى شايسته و مفيد و مثبت نيست، و چه بسا پرسشهايى كه به ناراحتى و نگرانى خود انسان بينجامد) . (4)

امام باقر (ع) با اين شيوه، در صدد بود تا روحيه قرآن گرايى را در ميان اهل دانش و جامعه اسلامى تقويت نمايد، و از اين طريق انحراف بينشهاى سطحى و عالم نمايان خود محور را به مردم يادآور شود، چه، در برخى مباحثه‏ها، با صراحتى فزونتر به اين نكته پرداخته است :

حسن بصرى نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: آمده‏ام تا مطالبى درباره قرآن از شما بپرسم .

امام فرمود: آيا تو فقيه اهل بصره نيستى؟

پاسخ داد: اين چنين گفته مى‏شود.

امام فرمود: آيا در بصره شخصى هست كه تو مسايل و احكام را از او دريافت كنى؟

پاسخ داد: خير.

امام فرمود: بنابر اين، همه مردم بصره، مسايل دينشان را از تو مى‏گيرند؟

گفت: آرى.

امام باقر (ع) فرمود: سبحان الله! مسؤوليت بزرگى را به گردن گرفته‏اى.از جانب تو سخنى برايم نقل كرده‏اند كه نمى‏دانم واقعا تو آن را گفته‏اى يا بر تو دروغ بسته‏اند.

حسن بصرى گفت: آن سخن چيست؟

امام فرمود: مردم گمان كرده‏اند كه تو معتقدى خداوند امور بندگان را به خود آنان تفويض كرده است!

حسن بصرى سكوت اختيار كرده و هيچ نمى‏گفت!

امام باقر (ع) براى اين كه وى را به ريشه اشتباهش متوجه سازد و بنماياند كه‏عامل اصلى كج فهمى او، ناتوانى در فهم معارف قرآن است، برايش نمونه‏اى روشن آورد و گفت:

اگر خداوند در قرآنش به كسى ايمنى داده باشد، آيا براستى پس از اين ايمنى تضمين شده از سوى خدا، بر او ترسى هست؟

حسن بصرى گفت: خير، ترسى بر او نخواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: اكنون آيه‏اى را برايت مى‏خوانم و سخنى با تو دارم، من گمان نمى‏كنم كه آن آيه را به گونه صحيح تفسير كرده باشى، و اگر غلط تفسير كرده‏اى، هم خودت را هلاك كرده‏اى و هم پيروانت را.

آن آيه اين است:

و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين (5)

شنيده‏ام كه گفته‏اى مراد از سرزمين مبارك و امن، سرزمين مكه است؟ آيا كسانى كه براى حج به مكه سفر مى‏كنند مورد هجوم راهزنان قرار نمى‏گيرند و در مسير آن هيچ ترسى ندارند و اموالشان را از دست نمى‏دهند؟

حسن بصرى گفت: چرا.

امام فرمود: پس چگونه ايمن هستند و امنيت دارند؟ ! اين آيه مثالى است كه خداوند درباره ما اهل بيت رسالت، بيان داشته است.ما سرزمين مباركيم و سرزمينهاى آشكار (قرى ظاهرة) نمايندگان و فقهاى پيرو ما هستند كه ميان ما و شيعيانمان قرار دارند و مطالب ما را به آنان مى‏رساندند.

قدرنا فيها السير

مثالى است از حركت و كاوش علمى.

سيروا فيها ليالى و اياما

مثالى است از تهييج مردم براى كسب هماره دانش در زمينه حلال و حرام و واجبات و احكام از اهل بيت (ع) .

هر گاه مردم از اين طريق معارف دين را دريافت كنند، ايمن از شك و گمراهى‏اند...

اى حسن بصرى! اگر به تو بگويم جاهل اهل بصره‏اى! سخنى به گزاف نگفته‏ام، از اعتقاد به تفويض، اجتناب كن، زيرا خداوند به دليل ضعف و سستى، تمام كارخلق را به ايشان وا ننهاده و از سوى ديگر ايشان را بناروا بر گناهان مجبور نساخته است. (6)

نظير چنين مباحثه‏اى از امام باقر (ع) با قتادة بن دعامة نيز نقل شده است:

قتادة بن دعامة از محدثان و مفسران مشهور اهل سنت است و از فقهاى بصره به شمار مى‏آيد .

امام به او فرمود: آيا تو فقيه اهل بصره‏اى؟

قتاده گفت: چنين گمان مى‏كنند.

امام باقر (ع) فرمود: آيا قرآن را بر اساس شناخت و علم تفسير مى‏كنى يا از روى ناآگاهى؟

قتادة گفت: بر اساس علم و مبانى علمى، قرآن را تفسير مى‏كنم.

امام فرمود: اگر براستى بر اساس علم تفسير مى‏كنى، از تو سؤال مى‏كنم كه مراد از آيه قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين چيست؟

قتادة نظريه‏اى همانند سخنان حسن بصرى ابراز داشت، و امام همان پاسخ را به او ياد آور شد. (7)

امام هادی و جریان های انحرافی


باز صفحه فیس بوک امام هادی رادیدم  و دلم خون شد.دیدم شهادتش نزدیک است خواستم از امام هادی بگویم زبانم نچرخید .به فکر فرو رفتم از امام هادی جز زیارت جامعه کبیره چیزی یادم نیامد باز شرمنده حضرت زهرا شدم،تازه اسمم را هم گذاشتم بچه شیعه ؛ از امام دهم شیعیان جز یک زیارت چیز دیگری به ذهنم نمیرسد .چیزی برای گفتن نداشتم تا اینکه چند شب پیش در محضر بزرگی نشسته بودم ایشان در مورد امام هادی سخنان جالبی گفت .گفت که یکی از وقایع برجسته در زمان امام هادی پدیدار شدن یا قدرت گرفتن گروه های انحرافی بود؛که ایشان با قدرت در مقابل این گروه ها و مبانی تفکری ایستادند و با هدایت حکیمانه شان ذات پلید این گروه ها را برای مردم آشکار کردند.با شنیدن حرف های آن بزرگ یاد زمان خودمان افتادم که گروه های انحرافی قصد منحرف کردن مسیر انقلاب را دارند.تصمیم گرفتم با نزدیک شدن به شهادت امام هادی ، کمی تحقیق کنم و چکیده ای از مشخصات گروه های انحرافی زمان حضرت هادی و چگونگی رفتار امام را با آنان ذکر کنم.

مکتب های منحرفی که در آن زمان به وجود آمده بودند یا اینکه قدرت پیدا کرده بودند، عبارتند از: غلات، صوفیه، واقفیه،مجسمیّه، باورمندان به رؤیت و … که به تفصیل به توضیح این مکتب ها و رفتار امام با آنها می پردازیم.

غلات

غلات، انسان‏هایى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند که درباره ی امامت، مبالغه ی بیش از اندازه نموده، امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.

گاه خود را از سوى امام که خدا قلمداد شده بود  پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بى‏آلایش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت‏هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مى‏کرد.

سران این فرقه عبارت بودند از: على بن حسکه­ی قمى؛ فارس بن حاتم؛ حسن بن محمد مشهور به ابن بابا­ی قمى؛ قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین و محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى؛ که هر کدام از این افراد، به گونه‏اى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکه­ی قمى، امام هادى(ع) را پروردگار جهانیان مى‏دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسان ها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت‏هاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلال بودن لواط و اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد) را افزود.

امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره ی کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:

ابن حسکه  که نفرین خدا بر او باد   دروغ‏گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد(ص) و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر(ص) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حال مان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمى‏توانیم براى خدا نشانه‏اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه ی آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏جویم و از چنین گفته‏هایى به خدا پناه مى‏برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.

در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏کند. گفتنى است امام به قتل «فارس بن حاتم» که از سران غلات بود نیز فرمان داد که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه­ی روزگار محو و دل امام را شاد کرد.

صوفیه

از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى که با رخنه در جامعه ی اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، تصوف بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گم­راه مى‏کردند. آن ها نیز چون غلات، از همگى این عنوان‏ها در راستاى اهداف سودجویانه­ی خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آن­ها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر(ع) گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى که مردم با دیدن حالت آن ها مى‏پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى(ع) نیز با واکنش‏هایى سریع و به هنگام، این توطئه ی عقیدتى را کشف و خنثى ساخت.

نوشته اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم(ص) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى(ص) شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى‏شوند. امام با دیدن اعمال فریب‏کارانه ی آن ها، به یاران خود فرمود:

به این جماعت حیله‏گر و دو رو توجهى نکنید. اینان هم‏نشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه‏هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه ی خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏کنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مى‏کنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. این ها لا اله الا اللّه نمى‏گویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمى‏خورند مگر این که بتوانند کاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه ی خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گم راهى (که خود کنده‏اند)مى‏اندازند. همه ی این وردهای شان، سماع و کف زدن شان و ذکرهایى که مى‏خوانند، آوازخوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمى‏کند و به سوى آنان گرایش نمى‏یابد. هر کس به دیدار آن ها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه ی بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است.

وقتى سخنان امام به این جا رسید، یکى از حاضران با انگیزه‏اى که امام از آن آگاهى داشت پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته‏ها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»

امام با تندى به او نگریست و فرمود:

دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى‏شود(آنان که این اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند) پست‏ترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راه شان نیز از ما جداست. آن ها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین‏ها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.

واقفیه

واقفیه از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى(ع) بودند که امامت على بن موسى الرضا(ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه، دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان، پس از امام کاظم(ع) و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى(ع) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود، با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى(ع) مى‏نویسد: «فدایت شوم! من مى‏دانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى‏کنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد و این گونه بر اندیشه‏هاى گم راه کننده­ی آنان خط بطلان کشید. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا(ع) از پرداخت مالیات‏هاى اسلامى به امام خوددارى کرده، به نشانه ی مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى‏زد. آن ها رویّه ی خود را هم چنان تا عصر امام هادى(ع) ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟ سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید».

مجسمیّه

این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره ی جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره­ی ماده بود، انکار مى‏کردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى‏کشیدند. کم کم آن ها و اندیشه‏هاى بدوى و یکسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى نگرى و کوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى(ع) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامه‏اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوست داران اهل‏بیت(ع) افرادى پیدا شده‏اند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت(ع) در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست.»

اورمندان به رؤیت(اشاعره)

اشاعره گروهى بودند که مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آن ها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره­ی این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:

پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شى‏ء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو به سان هم (جسم)خواهند بود و لازمه ی آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى ناپذیر دارند. بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد.

شادی روح امام و شهدا صلوات

 

منبع : فرهنگ نیوز

زندگى علمى امام باقر (ع) ومبارزه با انديشه خوارج

خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداخته و هوا دارانى يافته و بعدها به شورشها و حركتهاى اجتماعى دامن زدند.

يكى از ميدانهاى رويارويى امام باقر (ع) با انديشه‏هاى منحرف، موضعگيريها و روشنگريهاى آن حضرت در رويارويى با عقايد و مشى خوارج بود.

امام باقر (ع) در برخى از تعاليم خود مى‏فرمود: به اين گروه مارقه (1) بايد گفت: چرا از على (ع) جدا شديد، با اين كه شما مدتها سر در فرمان او داشتيد و در ركابش جنگيديد و نصرت و يارى وى زمينه تقرب شما را به خداوند، فراهم مى‏آورد.

آنها خواهند گفت: امير المؤمنين (ع) در دين خدا حكم كرده است (يعنى در جنگ با معاويه حكميت را پذيرفته است در حالى كه نمى‏بايست شرعا حكميت را بپذيرد) .

به آنان بايد گفت: خداوند در شريعت پيامبر حكميت را پذيرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا كه فرموده:

فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما (2)

هر گاه ميان زن و شوهر اختلافى رخ نمود كه احتمال دارد به جدايى منتهى شود، به انگيزه ايجاد سازش و همدلى ميان آنها، يك مرد از جانب شوهر و يك مرد از جانب زن به عنوان حكم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفيق عطا كند.

از سوى ديگر، رسول خدا (ص) در جريان بنى قريظه براى حكميت، سعد بن معاذ را برگزيد و او به آن چه مورد امضا و پذيرش خداوند بود، حكم كرد.

به خوارج بايد گفت: آيا شما نمى‏دانيد كه وقتى امير المؤمنين (ع) حكميت را پذيرفت به افرادى كه حكميت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذيرفت؟ زمانى كه كار حكميت عليه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: كسى را بر خود حكم ساختى كه عليه تو حكم كرد!

امير المؤمنين (ع) در پاسخ گفت: من به حكميت كتاب خدا تن دادم، نه به حكميت يك فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال كند.

اكنون بايد به خوارج گفت كه در كجاى اين حكميت، انحراف از حكم قرآن ديده مى‏شود! با اين كه آن حضرت بصراحت اعلام كرد كه: حكم مخالفت قرآن را رد مى‏كند. (3)

در روايتى ديگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود كه على (ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مى‏گفت اگر بدانم كه در پهنه زمين كسى هست كه براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت كند به سويش خواهم شتافت.به او گفتند كه از ميان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مى‏تواند تو را پاسخ دهد.

وى كه از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان يارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسيد.

به امام باقر (ع) گفته شد اينان براى مناظره آمده‏اند.حضرت فرمود اكنون بازگردند و فردا بيايند.

فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نيز حضور يافتند.

امام باقر (ع) با حمد و ستايش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت به‏وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اكرم (ص) فرمود: سپاس خداى را كه با اعطاى نبوت به پيامبر اكرم، ما خاندان را كرامت بخشيد و ولايت خويش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در ميان شما هر كس فضيلتى از امير المؤمنين على (ع) مى‏داند، بر جاى ايستد و آن را بازگويد.

حاضران هر يك ايستادند و در فضيلت على (ع) سخنها ايراد كردند.

با اين زمينه و فضايى كه امام باقر (ع) پديد آورد آن مرد كه بزرگ خوارج آن محفل بشمار مى‏آمد، از جاى برخاست و گفت:

من فضايل و ارزشهاى على (ع) را بيش از اين جمع آگاهم و روايتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اينها مربوط به زمانى است كه على (ع) هنوز حكميت را نپذيرفته، با پذيرش حكميت كافر نشده بود.

سخن در فضايل على (ع) به حديث خيبر رسيد، آنجا كه پيامبر (ص) فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار، لا يرجع حتى يفتح الله على يديه.»

فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مى‏تازد و هرگز از ميدان نبرد نمى‏گريزد، او از رزم باز نمى‏گردد مگر با پيروزى و فتح خيبر.

در اين هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد كرد و فرمود:

درباره اين حديث چه مى‏گويى؟

خارجى گفت: اين حديث حق است و شكى هم در آن نيست، ولى كفر پس از اين مرحله پديد آمد .

امام باقر (ع) فرمود: آيا آن روز كه خداوند على را دوست مى‏داشت، مى‏دانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نمى‏دانست؟

مرد گفت: اگر بگويم خدا نمى‏دانست، كافر شده‏ام، پس ناگزير بايد اقرار كنم كه خداوند مى‏دانسته است.

امام باقر (ع) فرمود: آيا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده كه وى در خط اطاعت خدا حركت مى‏كرده يا به خاطر عصيان و نافرمانى بوده است!

مرد گفت: بديهى است كه دوستى خداوند نسبت به امير المؤمنين على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصيان و نافرمانى. (در نتيجه محبت خداوند به على (ع) بيانگر اين است كه على (ع) تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسير رضاى او بيرون نرفته است و آنچه كرده وظيفه الهى او بوده است).

سخن كه به اينجا رسيد، امام باقر (ع) رو به آن مرد كرده و فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخيز و مجلس را ترك كن.

مرد از جاى برخاست و آيه‏اى از قرآن را كه بيانگر آشكار گشتن حق براى او بود زمزمه مى‏كرد و اظهار داشت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» (4) .

یاد خدا


عشق، شکستن و پاره کردن حریم ممنوعیت های ناموجه است.


عشق، شکستن و پاره کردن حریم ممنوعیت های ناموجه است. عشق،اوج آزادی فردی ست برای آنکس که خواهان شریف ترین آزادی هاست...
عشق، نوع عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبه اخلاق و اخلاقیات بازاری می رود...

بــانــو!


بــانــو!
جامه ی توست اما...
جامعه ی ما را می سازد...
جامه ات را جمع کن
جامعه در خطر است!

لطفا نگاهم نکن من و زیبایی هایم متعلق به"یک نفر" است!!!


لطفا نگاهم نکن من و زیبایی هایم متعلق به"یک نفر" است!!!

افسران - لطفا نگاهم نکن من و زیبایی هایم متعلق به
  چــــــــادر
معنیش این نیست
که اون دختر عیبی داره و میخواد با چادر پنهونش کنه ...
چــــــــادر
یعنی من همه ی زیبایی های دنیا را دارم
لطفا نگاهم نکن من و زیبایی هایم متعلق به"یک نفر" است.

خسته ام از این کویر


خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان!

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر

با خودت ببر، خسته ام از این کویر!

چه کسی لشکر یزید را تشویق به ریختن خون امام حسین (ع) کرد؟


خداوند رحمن در آیه مبارکه سوره یس ۶۰ الی ۶۳ بر عهد نخستین انسان با خداوند جلیل و نقش ابلیس تاکید می کند. بطوریکه در طول تاریخ خلقت آدمی، شکست شدن و انعقاد دوباره این عهد قابل مشاهده است.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ، وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ، وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ، هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ. ای فرزندان آدم! مگر با شما عهد نکرده بودم شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست و اینکه مرا بپرستید، این است راه راست و او گروهی انبوه از میان شما را سخت گمراه کرد، آیا تعقل نمی کردید؟ این است جهنمی که به شما وعده داده می شد.

امام هادی(ع) روزی ابلیس را دید و از او پرسید که چه کسی هستی؟

ابلیس گفت:
من قابیل و کشنده فرزند آدم به نام هابیل هستم. من با نوح پیامبر در کشتی سوار شدم (برای تباهی آنها و هلاکت اهل کشتی) و من کشنده شتر صالح پیامبرم. من موجب به آتش انداختن ابراهیم هستم. من نقشه قتل یحیی را کشیدم. من سبب قتل زکریا با ارّه شدم. من روان کننده لشکر فرعون به رود نیل شدم که آنها غرق شوند. من جادوگران را راضی نمودم که با موسی درگیر شوند و آنها را راهنمایی نمودم، من سازنده گوساله سامری بودم. من مردم را در جنگ حنین برای کشتن پیامبر اکرم جمع کردم. من حسادت را در دل امت در روز سقیفه انداختم (تا غصب خلافت حضرت علی(ع) بشود) من محمل عایشه را در جنگ جمل با علی(ع) بستم. من در لشکر معاویه در جنگ صفین، کارساز بودم من در روز عاشورا، در کربلا لشکر یزید را تشویق می‌کردم در ریختن خون حسین بن علی(ع) و اصحابش. من امام اهل نفاق هستم. من نابود کننده اقوام اولین بودم و گمراه کننده اقوام آخرین هستم. من از آتش، نه از خاک خلق شده‌ام. من مورد خشم خداوند تا آخر خلقت هستم.
سپس امام هادی(ع) فرمود:
«تو را به خدا قسم! اعمالی که موجب تقرّب به خدا می‌شود، بیان کن.»
 

ابلیس گفت:

در دنیا با قناعت زندگی کن و برای نجات در آخرت، به محبت علی بن ابی‌طالب(ع) تمسک بنما و به دشمنی با دشمنان آن حضرت زندگی کن. به درستی که خدا را در هفت آسمان عبادت کرده و در هفت زمین معصیت نمودم و در این عمر طولانی یافتم که هر فرشته مقربی و هر پیامبر مرسلی با محبت علی بن ابی‌طالب(ع) به خداوند جهان تقرب می‌جوید.

منبع: کتاب طوالع الانوار، ص۱۶۶.

شکر می کنم خدارا، زهرا(س) حرم ندارد


حالا که دشمن دون، شرم و حیا ندارن
شکر می کنم خدارا، زهرا(س) حرم ندارد

و این یعنی...


به پاس یار علی بودن
حرمتت را پاس نداشتند حُجر
این رجعت دوبارهٔ توست
دیدی تو،ما خوابیم
برای یاری امام زمانت
برخواسته ایی از قبر
و این یعنی...

واحسرتا...


افسران - واحسرتا...
آقاجان تا به کی در حسرت این چفیه بمانم وقتی امروز هم پشت دیوار های حفاظت باقی ماندم...

شیعه تنها مدد از حضرت حیدر گیرد


شیعه تنها مدد از حضرت حیدر گیرد
از دل خاک چو حجر بن عدی پر گیرد
در دفاع از حرم دختر مولا حتی
او کفن پاره کند زندگی از سر گیرد

آسمان خاک معبرت بانو

آسمان خاک معبرت بانو/عرشیان عبد محضرت بانو

همه‌ی آیه عفاف و حجاب/رشته‌ای نخ ز معجرت بانو

مریم و آسیه کنیزانت/حامل وحی نوکرت بانو

نیست در کل ماخلق هرگز/هیچ نوری برابرت بانو

همه‌ی آسمان و عرش و زمین/روشن از روی انورت بانو

به خدا رشته‌های حبل الله/نیست جز تار چادرت بانو

مدحتان در کلام من هیهات

گفتن از معدن حیا هیهات

تو بزرگی در اوج افلاکی/ماورای عقول و ادراکی

روشنایی آب و باران‌ها/از مقام شما بود حاکی

من آلوده کی توان گفتن/در مدیحت سخن به ناپاکی

چه حقیریم پیش تو بانو/تویی عرشی و ما همه خاکی

باید از این همه حقارت خویش/پیش شأن شما شوم شاکی

من حقیرم مرا نگاه کنید

الطفاتی به خاک راه کنید

ای نگار دل رسول الله/وی قرار دل رسول الله

نام تو مرحمی است بانو بر/انکسار دل رسول الله

نه که دختر تو مادری مادر/در کنار دل رسول الله

گل لبخند تو میشود هر روز/خود بهار دل رسول الله

تو به گاه عبادتت هستی/افتخار دل رسول الله

تو که خود فیض سرمدی هستی

نور ناب احمدی هستی

حضرت یاس بانوی محشر/خیر بی انتهایی و کوثر

تو تمام تمام احسانی/به همه ما خلق تویی مادر

پیش تو آسمان کند تعظیم/فرش راه تو انجم و اختر

تو جمال و جلال یزدانی/نسخه بی بدیل پیغمبر

نقطه ثقل علم الاسماء/عصمت الله اعظمی مادر

معنی انما یریدالله

تویی ای دختر رسول الله

من و این شعر و واژه‌ها مادر/بر تو و جود تو گدا مادر

گفتن از تو چه لذّتی دارد/از تو ای حضرت حیا مادر

من اسیر و یتیم و مسکینم/و تویی اصل «هل اتا» مادر

نخی از چادرت اگر گیرم/میروم تا خود خدا مادر

کاش مثل همیشه در هرجا/نشوم از تو من جدا مادر

کاش وقت شلوغی محشر/دست من را بگیری یا مادر

روز محشر که روز وانفساست

چشم من بر عنایت زهراست

برای پوشیدن چادر باید به آسمان نگـاه کرد آیـنه همیشه جواب خدا پسنـد نمی دهـد..


برای پوشیدن چادر باید به آسمان نگـاه کرد
آیـنه همیشه جواب خدا پسنـد نمی دهـد..

ای خاک‌ها آلاله را در بر بگیرید


ای خاک‌ها آلاله را در بر بگیرید/

مهتاب را از دست پیغمبر بگیرید/

کروبیان شور و نوا را واگذارید/

تابوت را از شانه‌ی حیدر بگیرید/

ای خاک‌های تشنه‌ی شهر مدینه/

زهرا ز دست ساقی کوثر بگیرید