دلم آتش گرفته از این توهین بیشرمانه، از این مظلومیت پیامبر مهربانیها..

من! منی که او را با مهربانیش شناختم. گمراه و سرگشته بودم، خودش نجاتم داد.من زندگیم را مدیون اویم چرا که قبل از شناخت او مرده بودم. انسان بدون ایمان با مرده چه تفاوتی دارد؟

بیست و یک ساله بودم. سفر مکه در پیش بود. خانواده بدون اطلاع من نوشته بودند. نمیخواستم به مکه برم... با ناراحتی و بی میلی به زور خانواده رفتم... مذهبی نبودم.تا خرخره غرق گناه بودم.. تا اون روز که وارد مدینه شدم 2سال بود تارک نماز شده بودم...اخلاقم قابل تحمل نبود و...

با این همه آلودگی خدا منو برد به خونه خودش...

اول پیش رسولش...

اول مدینه رفتیم، توی هتل کنار آسانسور نوشته بود: و ما ارسلناک الا رحمته للعالمین و نفرستادیم تو را جز رحمتی برای جهانیان.

اولین بار بود پیامبر را از این زاویه میدیدم؛ رحمت برای جهانیان.

وارد مسجد پیامبر شدیم، چه جمعیتی، چه وسعتی! یاد کتاب دینی مدرسه افتادم. یاد جمعیت اندکی که با پیامبر نماز می خواندند. بی اختیار گریه کردم به خاطر صبر و استقامت پیامبر در صدر اسلام و نتیجه آن که الان میدیدم و به خاطر مقایسه ایشان با خودم که به کمترین چیزی دینم را به باد میدادم و به خاطر اینکه همان پیامبر همچون منی را در مسجدش راه داده بود. با گریه نماز ظهر و عصرم را آنجا خواندم. بعضی قسمتهای نماز یادم نمی آمد...

بعدها راجب پیامبر کتابهای زیادی خوندم.

عاشقش شدم.عاشق شخصیتش، مهربانیش، دوست داشتنش، ظاهرش،باطنش، کامل بودنش و در عین حال با مردم عامی محبت کردنش، عاشق رفتارش، کردارش...

جانم به فدای تاری از موی تو ای رسول خدا

ای رسو ل مهربانیها

جانم به فدای مهربانی بی اندازه تو

دلم به درد آمده

خدایا تو فرج را نزدیک کن

((داستان من وشما همانند مردی است که آتشی(برای گرمابخشی و روشنایی) برافروخته است. پروانه ها در آن می افتند و او سعی میکند آنها را حفظ کند. من کمربندتان را می گیرم تا در (دوزخ) نیفتید و شما از دستم می گریزید! )) حضرت محمد صلی الله علیه و آله.

لطفا لطفا لطفا

این مطالب را در وبلاگ خود با هر عنوان که میدانید و یا هرجا که میدانید درج کنید. من دستم به جایی نمیرسد ولی میخوهم در این اعتراض سهمی داشته باشم.

ممنونم


به نقل از وبلاگ" من و چادرم،خاطره ها"