افسران - مرضیه ، چریکی که فرمانده شد
من بر اساس برنامه ریزی صورت گرفته، نزدیک به بیست روز با لباس فقرا و کولی‌ها در خیابان منتهی شده به کاخ سعد آباد گدایی می‌کردم. فرح و ولیعهد بیشتر در آن کاخ زندگی می‌کردند. بچه‌ها دنبال این بودند که ولیعهد را یا بکشند یا دستگیر کنند تا ضربه سنگینی را به رژیم وارد کنند. برای دستیابی به این هدف لازم بود تا اطلاعات جامعی در مورد رفت و آمد و.. داشته باشند. یکی از کارهای واگذار شده به من گدایی بود. من تشکی پاره را در کنارجوی آب می‌انداختم و گدایی می‌کردم اتفاقابرخی از افراد این مساله را باور کرده بودند و یک قرون دو زار به من می‌دادند. در یکی از آن روز‌ها من فراموش کردم که نماز بخوانم. به هرحال درست نبود که من مکان را ترک کنم، چون امکان داشت که ساواک به من شک کند. من همانجا کنار جوی آب وضو گرفته و نماز خواندم. آن روز خیلی عصبانی شدم که چرا فراموش کردم نماز بخوانم و از سوی دیگر چرا باید در شرایطی نماز بخوانم که بین رفت و آمد زیاد مردم باشد. هرچند رفت و آمد زیادی هم وجود نداشت، زیرا به جز افراد خیلی نزدیک به هر کسی اجازه نمی‌دادند که آنجا رفت و آمد داشته باشد. وقتی به شهید سعیدی با حالت گریه و نارحتی توضیح دادم که چگونه آنجا نماز خواندم. شهید سعیدی به صراحت گفتند:” این نماز بسیار پذیرفته است و تو باید این فراموشی را از ناحیه خداوند بدانی. زیرا خداوند می‌خواست حجتی برافرادی داشته باشد که نماز نمی‌خوانند تا نتوانند بهانه بیاورند. خداوند در پاسخ به این افراد می‌گوید چطوراین فرد فقیر که به نان شب خود محتاج است در چنین شرایطی نمازخوانده است و شما نماز نخوانده اید .”