امسال یه توفیق اجباری نسیبم شد که اصلا در مخیله ام هم نمیگنجید لیاقتش رو داشته باشم.

از یکی دو ماه پیش برنامه نمایشگاه فاطمیه رو برای دانشگاه ریخته بودیم . نمایشگاهی که سال گذشته هم برگزار شد اما من لیاقت شرکت در اون رو نداشتم.

یکی از آقایون که مسئولیت ساخت و آماده ساری خونه حضرت رو به عهده گرفته بود نتونست انجام بده و با یه سری از بچه ها به صورت گروهی این کار و تموم کردیم انقدر برام لذت بخش بود که دوست ندارم حتی برای لحظه ای از این محیط خارج بشم. یه روز برای خرید وسایل داخل منزل رفتیم که خودش حکایتی بود.کاه گل کردن دیوارا ٬در سوخته٬ دسداسی که هیچ کس نمی تونست حرکتش بده٬ حصیر و سجاده  و یاس و سیب و خانمی با چادر سبز و پوشیه که بین در و دیوار مونده. همه عاشق اینن که از شلوغی کارگروهای نمایشگاه فرار کنن و گوشه حیاط حضرت کنار تنور زیارت عاشورا و دعای توسل بخونن و یه دل سیر اش بریزن.

قبرستان بقیع هم انقدر تکان دهنده است که هر بار از کنارش عبور می کنم دلم از جا کنده میشه.

خلاصه اینکه این روزها زندگی پر از عطر یاسه